سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس كشیدن
هنوزم پر می كشه دل برای به تو رسیدن
واسه ی جواب نامت می دونم كه خیلی دیره
بذا به حساب غربت نكنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینمكه چه رنگه روزگارت
خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب كنارت
سر تو مهربونی بذاری به روی شونم
تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره
چون بلاتكلیفه عاشق آخه تكلیفی نداره
نكنه ازم برنجی تشنه ام تشنه ی بارون
چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون
1 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/05/21 - 23:38